روایت سفر یک قلب شکسته به سوی نور
اقتصادی
بزرگنمايي:
پیام مازند - در تاریکیهای زندگی، گاهی قلبها میشکنند و راه گم میشود اما درست در همان لحظات سخت، دستانی از جنس نور به سویمان دراز میشوند؛ دستانی که میتوانند زندگی را از نو بسازند. این روایت، داستان سفر یک قلب شکسته است؛ سفری پر از فراز و نشیب، از اعماق تاریکیهای اعتیاد و تنهایی تا اوج نور امید و عشق.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، زندگی گاهی آنقدر سخت میشود که فکر میکنی هیچ راه نجاتی وجود ندارد؛ روزهایی که در تاریکی مطلق غرق میشوی و حتی تصور روشنایی هم غیرممکن به نظر میرسد اما درست در همان لحظات، گاهی دستانی از جنس نور به سمتت دراز میشوند تا تو را از این تاریکی نجات دهند؛ دستانی که شاید از جنس دعا باشند، از جنس ایمان، یا از جنس عشق به کسانی که سالهاست الهامبخش میلیونها انسان شدهاند.
این داستان، داستان کسی است که سالها در چنگال اعتیاد اسیر بود. روزهایی که با درد و تنهایی گره خورده بود و هر بار که فکر میکرد به پایان خط رسیده، دوباره به دام میافتاد اما در اوج ناامیدی، نوری در تاریکیهای زندگیاش تابید. نوری که از ایمان و عشق به ائمه سرچشمه میگرفت.
این نور، نه تنها راه نجاتش را نشان داد، بلکه به او یاد داد که حتی در سختترین لحظات، امید وجود دارد؛ یاد گرفت که میتواند قوی باشد، میتواند از تاریکیها بیرون بیاید و دوباره زندگیاش را بسازد. این داستان، داستان تغییر است؛ تغییر از یک زندگی پر از درد و رنج، به زندگیای سرشار از امید و معنویت.
مجتبی حسینخانی متولد 2 آبان 1364 است که آغاز زندگی خود را اینطور روایت میکند: دوران بچگی خوبی نداشتم؛ همیشه دوستداشتم بهتر از همه باشم، اما زندگی ایدهآل من خیلی فرق میکرد. دوست داشتم جایی بروم که به من احترام بگذارند، اما نمیشد و حسرت خوردن عادتم شده بود.
و صحبتش را ادامه میدهد: از همان بچگی فقط فرار میکردم، از فامیل و دوستان میترسیدم و برای اینکه تأیید شوم از 9 سالگی چاقو همراهم داشتم و از 10 سالگی طرز لباس پوشیدنم نیز تغییر کرد تا بقیه از من فرار کنند.

حسینخانی با بیان اینکه در سن 11 سالگی به خاطر اینکه کسی کاری به کارم نداشته باشد، رفتم و ورزش را انتخاب کردم اما افرادی را شناختم که شرایط بدتر شد، عنوان میکند: اولین باری که مواد مخدر را در زندگیام دیدم، فکر میکنم 12 ساله بودم اما خیلی از آن میترسیدم اما از سویی میدیدم یکی از اقوام درگیر این دام است و برخی افراد به او التماس میکردند و فکر میکردم خیلی انسان بزرگ و قوی است و به همین واسطه درگیر مواد مخدر و مشروب شده بودم.
وی یادآوری میکند: حدود 18 سالگیام برای خدمت سربازی آماده شده بودم و از اینکه تنها بودم و اختیارم در دست خودم بود خوشحال بودم؛ 18 ماه خدمتم، 22 ماه طول کشید و حدود 9 بار جابهجایم کردند تا تغییر کنم؛ پس از خدمتم اطرافیانم آگاهی زیادی درباره اعتیاد نداشت و هیچکس نمیدانست چگونه باید رفتار کند. آمدند و دست و پاهایم را بستند و مرا به کمپ بردند اما بازهم شرایطم بدتر شد و به 94 کمپ رفتم.
حسینخانی میگوید: پس از کمپ ترک اعتیاد به بیمارستان اعصاب و روان رفتم، وقتی آزمایش خون گرفتند متوجه شوم به خاطر تزریقهایی که داشتم، به بیماری HIV مبتلا شدهام. دیگر زندگیام کلاً دگرگون شده بود.
وی ادامه زندگیاش را اینطور تعریف میکند: اعتقادی به محرم و امام حسین و… نداشتم چون بخاطر اشتباهات زندگیام میترسیدم قبولم نکنند؛ سوم یا چهارم محرم بود و چند روزی حالم خیلی بد بود؛ در محلهمان برای مقتلخوانی آماده میشدندو میدیدم که خیلی از افرادی که خلافکار بودند مشغول کمک بودند، همان موقع یکی از بچهها صدایم زد که میآیی کمک؟ بچهها خسته شدند، گفتم بروم و بیایم شاید کمک کردم؛ رفتم و برگشتم و کمکشان کردم و این کمک کردن یک ساعته، 2 روز طول کشید و کارهایی را انجام میدادم که تا آن روز انجام نداده بودم و در نهایت روز اجرای مقتل گفتند بازیگر یکی از نقشها نمیآید و قرار شد من بازی کنم و انگار از همانجا زندگیامتغییر کرد و تمام خاطراتم و حتی تمام دفعاتی که سنگکوب کرده بودم از جلوی چشمم رد میشد.
حسینخانی میگوید: پس از آن هربار مواد مصرف میکردم گریه میکردم و هیچکس تحملم را نداشت و از آنجا تنهاییام بیشتر شد و زیاد خواب میدیدم؛ تصمیم گرفتم دوباره به کمپ بروم اما تا مدتها قبولم نمیکردند و زمانی که به آنجا رفتم انگار خدا عمر دوبارهایبه من داده بود؛ به قدری به بچهها وابسته شده بودم که در کارهایشان کمک میکردم و آنجا فهمیدم هیچ چیزی مثل محبت کردن حال آدم را خوب نمیکند؛ وقتی خودم را بخاطر گذشتهام بخشیدم توانتان به بقیه کمک میکردم و 5 سال در آن کانون کمک کردم و 4753 نفر را به کمپ بردم.

وی تاکید میکند: روزی حسرت این را داشتم که به باشگاه بروم و ورزش کنم اما الآن چندین مقام جهانی و کشوری دارم و به قدری حکم و مقام دارم که حسابش از دستم رفته است و یا مدتی قبل آزمایشخون دادم و گفتند درصد بیماریات خیلی کم شده و بعد از 10- 11 سال مصرف دارو میتوانی ازدواج کنی و بچهدار شوی.
حسینخانی با بیان اینکه وقتی خدا بخواهد به کسی کمککند، واسطهها را میفرستد، یادآوری میکند: اگر حضور ائمه نبود، امروز اینجا نبودم و باید بگویم که ائمه یک نقش نیستند بلکه باور هستند.
و اینگونه شد که یک قلب شکسته، با کمک ایمان و عشق، دوباره تپیدن گرفت. یک زندگی که روزی پر از تاریکی بود، حالا با نور امید روشن شده است. این داستان، داستان همه کسانی است که باور دارند حتی در تاریکترین شبها، ستارههایی وجود دارند که راه را نشان میدهند.
کد خبر 851329
-
شنبه ۲ فروردين ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰:۲۹
-
۱۰ بازديد
-

-
پیام مازند
لینک کوتاه:
https://www.payamemazand.ir/Fa/News/877704/