بزرگنمايي:
پیام مازند - - وقتی خورشید از پشت قلههای البرز سر میزند و نور کمجانش روی تودههای سفید ابر پهن میشود، روستاهای مرتفع مازندران، از فیلبند با خانههای گلیاش تا جواهرده با جادههای پیچدرپیچ، مثل جزیرههایی شناور در آسمان به نظر میرسند. اینجا، جایی که زمین و ابر در آغوش هم آرمیدهاند، نفس طبیعت هنوز در زنگ گوسفندان، خشخش برگهای خیس، و صدای چکه آب از سقف کلبهها شنیده میشود.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
شکارچیان ابر ، دامدارانی که گلههایشان را در مه هدایت میکنند، پیرزنانی که با دستهای چروکیده سبزیهای کوهی میچینند، و گردشگرانی که با دوربینهایشان لحظههای این شگفتی را ثبت میکنند سالهاست این ارتفاعات را پناهگاه رویاهایشان میدانند. صبحها، وقتی مه غلیظ زیر پایشان موج میزند، انگار دنیا در سکوت غرق شده و تنها صدای نفسهای خودشان است که در این خلوت بکر میپیچد.
اما این آرامش، این حس معلق بودن میان زمین و آسمان، دیگر آن پاکی همیشگی را ندارد. در دوردست، میان شاخههای کاج و بلوط، سایههایی ناهمگون قد کشیدهاند؛ سازههایی که نه از جنس خاک و چوب این دیارند، بلکه از بتن و آهن سرد سر برآوردهاند.
تلههای سیمانی، دیوارهایی که بیصدا در دل مراتع و جنگلها ریشه دواندهاند، حالا مثل شبحی خاموش در کمین نشستهاند. صدای بولدوزرها گاهبهگاه سکوت را میشکند، و بوی تند گازوئیل با عطر خزه و باران درهم میآمیزد. محلیها با نگاهی پر از پرسش به این غریبههای سیمانی خیره میشوند؛ زمینهایی که روزگاری چراگاه گوسفندانشان بود، حالا زیر پای ماشینآلات سنگین له میشود. گردشگران، که با شوق تماشای ابرها راه کوهستان را پیش گرفتهاند، در پیچ جادهها با حصارهای فلزی و تابلوهای «ورود ممنوع» روبهرو میشوند.
اینجا، در این گوشه از مازندران، چیزی در حال تغییر است. ابرها هنوز زیر پای شکارچیانشان میرقصند، اما این رقص دیگر آن آزادی بیحد را ندارد. نسیمی که از میان درهها میوزد، گویی باری از رازهای ناگفته را با خود حمل میکند، رازهایی که شاید در سایه این تلههای سیمانی پنهان شده باشند.
در کمین ابرها، سایهای شوم
در روستای افراچال، جایی که مه غلیظ بر فراز شالیزارها و کلبههای گلی سایه افکنده، با رحیم عباسی، دامداری 52 ساله، دیدار میکنم. او با کتی فرسوده و کلاهی مرطوب از باران، کنار گلهاش ایستاده و به افق مهآلود خیره شده است. رحیم اظهار داشت: «چهل سال است که در این کوهها گوسفندانم را به چرا میبرم. صبحها، وقتی ابرها زیر پایمان گسترده میشدند، حس آرامش بینظیری داشتیم. دامهایم در این مراتع میچریدند و ما از خاک و علف همین زمین زندگی میکردیم. اما اکنون، نیمی از مرتع من با حصار احاطه شده است.» او با دست به تپهای نزدیک اشاره میکند که دیواری سیمانی آن را در بر گرفته و ادامه میدهد: «این زمین متعلق به ما بود، متعلق به دامهایمان. حالا میگویند فردی از شهر آن را خریداری کرده است. هیچ سندی ندیدهام، هیچکس با من حرفی نزده، فقط یک روز دیدم دیوارها بالا رفتند و نصف چراگاهم غیبش زد. گوسفندانم دیگه جای کافی ندارن، مجبورم نصفشونو بفروشم. اینا فقط زمینو ازم نگرفتن، نون بازومو بریدن.»
او لحظهای سرش را پایین میاندازد، انگار وزن این حرفها شانههایش را خم کرده، و میافزاید: «شبا که مه غلیظ میشه، دیگه نمیتونم آروم بخوابم. فکر این دیوارا مثل یه کابوس دنبالمه.» صدای گوسفندانش در پسزمینه مهآلود به گوش میرسد، اما نگاهش آکنده از تردید و نگرانی است.
چند کلبه آنسوتر، لیلا حسینی، زنی 60 ساله که چهرهاش نشاندهنده سالها زندگی در این ارتفاعات است، کنار پنجرهای ایستاده که به منظرهای باز میشود منظرهای که اکنون با دیوارهای خاکستری قطع شده است. او با دستهایی که از چیدن سبزیهای کوهی خسته به نظر میرسند، اظهار داشت: «ما به دلیل آرامش این منطقه در اینجا ساکن شدیم. فرزندانم در این مه رشد کردند و نوههایم در این زمینها بازی کردند. این مکان خانه و زندگی ما بود. اما اکنون هر روز ماشینهای سنگین از دل مه بیرون میآیند و زمین را زیرورو میکنند.»
وی لحظهای به ابرهای زیر پایش خیره شد و افزود: «دیروز فردی غریبه مدعی شد که این زمینها دیگر به ما تعلق ندارد. چه کسی این را گفته است؟ ما جز این زمین و کلبهمان چیزی نداریم. این دیوارها نهتنها جلوی دیدمان را گرفتهاند، بلکه گویی وجودمان را نیز محاصره کردهاند. سال گذشته سبزیهای کوهی را از دامنه همین کوهها جمعآوری میکردم، اما حالا آن منطقه پر از خاک و سنگ شده است. آب چشمه ما نیز دیگر زلالی گذشته را ندارد، انگار این سازهها همهچیز را آلوده کردهاند.» او با انگشت به دیواری در دوردست اشاره کرد و ادامه داد: «شبها هنوز صدای مه به گوش میرسد، اما دیگر آرامشی برایم باقی نمانده است. این اقدامات، خانهمان را از ما میگیرند و ما تنها نظارهگر هستیم.» صدایش آرام، اما آکنده از حس فقدان بود، و دستانش روی چارچوب پنجره بیقرار به نظر میرسیدند.
جایی که ابرها به زمین میرسند
در جاده منتهی به جواهرده، جایی که ابرها در درهها موج میزنند و نسیم سرد از میان کاجها عبور میکند، با علیرضا کاظمی، فعال محیط زیست 29 ساله که به عکاسی طبیعت و طبیعتگردی نیز مشغول است، دیدار میکنم. او با شالگردنی خاکستری، کولهپشتی حاوی تجهیزات عکاسی و یادداشتها، و دوربینی نصبشده بر سهپایه رو به منظره ابری، در کنار جاده ایستاده است.
علیرضا کاظمی اظهار داشت: «سالها هر آخر هفته به این ارتفاعات سفر میکردم تا مناظر ابری را با دوربینم ثبت کنم. این مناطق با ابرهای زیر پا، جنگلهای مهآلود و قلههای ساکت، همواره برایم جاذبهای خاص داشتند. بهعنوان طبیعتگرد، ساعتها در این مسیرها پیادهروی میکردم، از چشمهها آب مینوشیدم و تصاویری را عکاسی میکردم که ارزش این طبیعت بکر را نشان میداد.»
وی با اشاره به تابلوی «ورود ممنوع» که در چند متری نصب شده، افزود: «اکنون هر بار که به این مناطق بازمیگردم، بخشی از این زیباییها از بین رفته است. سال گذشته در این نقطه جنگل و مرتع بود و صدای پرندگان به گوش میرسید، اما حالا دیوارهای سیمانی و سازههای نیمهکاره جای آنها را گرفتهاند. هویت افرادی که پشت این ساختوسازها هستند مشخص نیست، اما این ویلاسازیها در بالادست مازندران به وضوح مرا و این طبیعت را تحت فشار قرار داده است.» او دستش را به سمت تپهای که بولدوزری در آن مشغول کار است نشانه رفت و ادامه داد: «بهعنوان فعال محیط زیست شاهد تأثیرات مخرب این اقدامات هستم. فرسایش خاک شدت گرفته، زیستگاه حیاتوحش بهتدریج از بین میرود. پرندگانی که پیشتر در این مناطق لانه داشتند، دیگر دیده نمیشوند.»

کاظمی سهپایه خود را جابهجا کرد و گفت: «در یکی از سفرهای طبیعتگردیام نزدیک الیمستان، جنگلی دستنخورده را کشف کرده بودم. ماه گذشته که بازگشتم، نیمی از آن با حصار محصور شده بود. هیچ مجوزی در محل نبود، هیچ اطلاعاتی ارائه نشده بود، تنها افرادی با خودروهای گرانقیمت را دیدم که در رفتوآمد بودند. این زمینها متعلق به چه کسی است؟ چه کسی مجوز این کار را صادر کرده؟ چرا هیچ پاسخ روشنی وجود ندارد؟» او تأکید کرد: «هدفم از عکاسی، نمایش زیباییهای مازندران بود، اما اکنون احساس میکنم در حال ثبت تصاویر وداع با این طبیعت هستم. این ویلاها نهتنها منظره را مخدوش کردهاند، بلکه حیات این منطقه را به خطر انداختهاند.»
وی در پایان، کولهپشتیاش را روی زمین گذاشت، به ابرهای زیر پایش نگریست و اظهار داشت: «دیروز در یکی از مسیرها، پرنده کوچکی را دیدم که به دنبال پناهگاهی امن میگشت، اما چنین فضایی دیگر برایش باقی نمانده است. این ساختوسازها فقط مرا آزار نمیدهند، بلکه کل اکوسیستم را تهدید میکنند. هویت این افراد پشت پرده نامعلوم است، اما اگر این روند ادامه یابد، نه ابرها باقی خواهند ماند و نه فضایی برای ثبت آنها.» او دوربینش را در دست گرفت و به منظره پیش رو خیره شد، گویی آخرین تلاشش را برای حفظ این زیبایی در قاب تصویر به کار میبرد.
رازهای پشت دیوارهای سیمانی
ویلاسازی غیرمجاز در مناطق بکر و کوهستانی کشور، از جمله بالادستهای مازندران، به یکی از چالشهای زیستمحیطی جدی تبدیل شده است. در حالی که فعالان محیط زیست و جوامع محلی از تخریب طبیعت و فرسایش اکوسیستمها در اثر این ساختوسازها ابراز نگرانی میکنند، برخی مقامات در سالهای اخیر به ضرورت مقابله با این پدیده تأکید کردهاند.
در سال 1399، مرحوم سید ابراهیم رئیسی، رئیس وقت قوه قضائیه، دستور آزادسازی اراضی کشاورزی و تخریب ویلاهای غیرمجاز در مناطقی از کشور را صادر کرد.
یک مقام مسئول در این زمینه اظهار داشت: «افراد صاحب نفوذ با سوءاستفاده از شرایط، اقدام به ساخت ویلاهای غیرمجاز در اراضی کشاورزی و ملی کردهاند که این روند با نظارت قضایی متوقف خواهد شد.» گرچه این اظهارات بهطور خاص به مازندران اشاره نداشت، اما نشاندهنده عزم دستگاه قضایی برای برخورد با زمینخواری در مناطق حساس بود.
در مازندران، مدیر وقت جهاد کشاورزی شهرستان نور در سال 1400 اعلام کرد که ساختوسازهای غیرمجاز در حریم شهر چمستان، از جمله ویلاسازی، به تخریب فضای کالبدی و آلودگی زیستمحیطی منجر شده است. وی تأکید کرد: «کمبود زمین و قیمت بالای آن در شهرها، ساختوسازها را به سمت حریمهای طبیعی سوق داده که این امر بدون نظارت کافی، معضلات جدی ایجاد کرده است.
با این حال، فقدان اظهارنظرهای صریح و بهروز از مقامات ارشد کشوری یا استانی درباره وضعیت کنونی ویلاسازی در بالادست مازندران، پرسشهایی را درباره اقدامات عملی برای حفاظت از این مناطق ایجاد کرده است. کارشناسان هشدار میدهند که بدون برنامهریزی منسجم و نظارت دقیق، طبیعت شکننده این خطه در معرض نابودی قرار خواهد گرفت، و شکارچیان ابر، از ساکنان محلی تا طبیعتگردان، شاهد محو تدریجی این مناظر خواهند بود.
برای بررسی عمیقتر معضل ویلاسازی غیرمجاز در مناطق بکر مازندران و روشهایی که افراد برای رسیدن به اهدافشان در این ساختوسازها به کار میبرند، با دکتر سارا محمدی، کارشناس محیط زیست و شهرسازی با بیش از 15 سال تجربه در حوزه حفاظت از منابع طبیعی و نظارت بر طرحهای هادی روستایی، گفتوگو کردیم. این مصاحبه در دفتر کارش در تهران انجام شد، جایی که نقشههای بزرگ مقیاس از مناطق شمالی کشور روی دیوارها خودنمایی میکردند و صدای آرام زنگ باد از پنجره باز به گوش میرسید.
دکتر محمدی با نگاهی که ترکیبی از نگرانی و دقت بود، اظهار داشت: «ویلاسازی غیرمجاز در مناطقی مثل بالادست مازندران، پدیدهای چندوجهی است که ریشه در خلأهای قانونی، سوءاستفاده از روابط و تقاضای بالای بازار املاک دارد. افرادی که به دنبال سود سریع یا خانههای تفریحی هستند، از روشهای مختلفی برای دور زدن قوانین استفاده میکنند.» او به نقشهای از یک منطقه کوهستانی اشاره کرد که با خطوط قرمز علامتگذاری شده بود و افزود: «یکی از رایجترین روشها، خرید زمینهای کشاورزی یا مراتع با قیمت پایین از مالکان محلی است. این زمینها اغلب بدون سند رسمی و تنها با قولنامه معامله میشوند. سپس، خریداران با استفاده از ارتباطات در نهادهای محلی یا حتی رشوه، مجوزهای جعلی یا تغییر کاربری غیرقانونی میگیرند.»
وی ادامه داد: روش دیگر، شروع ساختوساز بدون مجوز در نقاط دورافتاده است. این افراد میدانند که نظارت در مناطق مرتفع و صعبالعبور ضعیف است. کار را شبانه یا در فصلهای کمتردد مثل زمستان پیش میبرند. وقتی دیوارها بالا رفت، تخریبش برای نهادها هزینهبر و پیچیده میشود. خیلیها هم از خلأ هماهنگی بین دستگاهها سوءاستفاده میکنند.
وقتی از او درباره راهکارها پرسیدم، با جدیت گفت: اولین قدم، شفافیت در مالکیت اراضی است. باید سامانهای سراسری برای ثبت زمینها ایجاد بشود تا قولنامههای جعلی جمع بشوند. دوم، نظارت سختگیرانهتر با استفاده از فناوری مثل تصاویر ماهوارهای و سوم هم برخورد قاطع قضایی است. او به مانیتورش نگاه کرد که تصویری از یک جنگل نیمهتخریبشده را نشان میداد و ادامه داد: تا وقتی تقاضا برای ویلا بالاست و نظارت ضعیف، این تلههای سیمانی به همین صورت رشد میکنند.

در ارتفاعات مازندران، جایی که ابرها هنوز در درههای عمیق موج میزنند و نسیم سرد عطر خزه و خاک بارانخورده را با خود میآورد، طبیعت گویی در سکوتی سنگین نفس میکشد. فیلبند با کلبههای گلیاش که در مه غرق شدهاند، جواهرده با جادههای پرپیچوخم که به آسمان میرسند، و الیمستان با جنگلهایی که زمانی پناهگاه گوزنها و پرندگان بودند، هنوز در نگاه اول همان بهشت ابریاند که شکارچیان ابر، از دامداران خسته گرفته تا طبیعتگردان دوربینبهدست را به سوی خود میخوانند. اما این زیبایی، این حس معلق بودن میان زمین و آسمان، حالا زیر سایهای تاریک و بیرحم کمرنگ شده است. تلههای سیمانی، دیوارهای بتنی، ویلاهای نیمهکاره، و حصارهایی که بیصدا در دل مراتع و جنگلها ریشه دواندهاند، مثل خاری در قلب این سرزمین فرو رفتهاند.
صدای بولدوزرها که گاهبهگاه از پشت مه بلند میشود، دیگر بخشی از موسیقی این کوهستان شده است. چشمههایی که روزگاری زلال و سخاوتمند، تشنگی رهگذران را فرو مینشاندند، حالا یا خشکیدهاند یا به جویهای گلآلود بدل شدهاند. مرتعهایی که چراگاه گوسفندان بودند، زیر چرخ ماشینهای سنگین له شدهاند و جای علفهای سبز را تلی از خاک و سنگ گرفته است. محلیها، با دستانی که هنوز بوی کار و خاک میدهند، به این تلهها خیره میشوند؛ گویی بخشی از وجودشان با هر دیوار جدید از دست میرود. دامداری که گلهاش را فروخته، پیرزنی که دیگر سبزی کوهی نمیچیند، و طبیعتگردی که دوربینش را با حسرت کنار گذاشته، همه در این سکوت شریکاند—سکوتی که فریاد نگفتنهاست.
مازندران، این گنجینه سبز و ابری، حالا در تقاطعی سرنوشتساز ایستاده است. آیا این تلههای سیمانی، که روزبهروز گستاختر میشوند، آینده این سرزمین را خواهند نوشت؟ یا اینکه فریاد خاموش دامدار، نجوای پیرزن، و هشدار طبیعتگرد، گوشی شنوا پیدا خواهد کرد؟ نسیمی که از میان قلهها میوزد، هنوز بوی امید را با خود دارد، اما این امید شکننده است، مثل ابری که با یک باد تند پراکنده میشود. شکارچیان ابر، در این گوشه از البرز، منتظرند تا ببینند آیا این بهشت میتواند از سایه این تلهها رها شود، یا آنکه روزی تنها خاطرهای از آن در قاب عکسها و قصهها باقی خواهد ماند.