پیام مازند - ایسنا /رمون کنو در «آخرین روزها» از رهگذر تکگویی درونی، دیالوگ و یا از زاویه دید دانای کل به دنیای فلسفه نقب میزند، از ادبیات، شعر و شاعران میگوید، به محافل ادبی، هنری و روشنفکری سرک میکشد، از دادائیستها، برگسون و نیچه یاد میکند و تصویری را از دغدغههای فکری، علمی و هنری زمانه و جغرافیای خود ارائه میدهد. این روایتها در بسیاری از اوقات با طنزی گاه تلخ و گاه ابزورد، گاه گزنده و گاه ملایم، گاه شیرین و گاه سیاه درهم میآمیزند که برخاسته از نگاه هستیشناسانه نویسنده است.
رویا صدر، نویسنده، طنزپرداز و پژوهشگر در یادداشت خود درباره رمانِ «آخرین روزها» اثر رومن کنو که برای انتشار در اختیار ایسنا قرار داده است، نوشته است: «آخرین روزها» در جستوجوی معنای زندگی و مرگ است. رمان، یک گروه دانشجوی پزشکی و فلسفه با همکلاسیهای قدیمیشان، چند پیرمرد بازنشسته، یک پیشخدمت کافه، چند زن جوان و چند شخصیت فرعی را گرد هم آورده تا هرکدام به شکلی برای خلاصی از هراس بیمفهومی زندگی و مرگ تلاش کنند، تلاشهایی که از رهگذر برخورد نسلها، تیپهای شخصیتی، جنسیتی و فکری حاصل میشود، در بسیاری از اوقات با طنز آمیخته است و گاه به نظر مضحک میآید؛ اگرچه وجه غالب این اثر طنز نیست.
«آخرین روزها» نوشتۀ رمون کنو (1903-1976) نویسندۀ پرآوازۀ فرانسوی است. کنو در سوربن فلسفه خواند، ابتدا با سوررآلیستها همکار بود و آثار اولیهاش را تحت تأثیر این سبک ادبی نوشت. بعدازآن به گروه ادبی اولیپو (کارگاه ادبیات بالقوه) پیوست که هدفش خلق زبانی جدید به کمک ریاضیات بود و بعدها به عضویت انجمن ریاضیات فرانسه و کولژدوپاتافیزیک درآمد. پاتافیزیک، علم تحلیل استثناهاست: برداشت از یک جهان بدیل از طریق یک منطق و زبان بدیل. تأثیر این پیشینۀ ادبی، فکری و فلسفی نویسنده، در آثارش ازجمله در رمان «آخرین روزها» پیداست که روایت وقتی از صافی ذهن یک نویسندۀ فیلسوف میگذرد به دریافتی عمیق از زندگی و مرگ میرسد تا بازتاب نگاه فلسفی و هنری او باشد.
رمان، واقعهمحور است، بر بستری روایی حرکت میکند و داستانی جذاب و پرکشش دارد که در آن شخصیتهایی از دو نسل با خاستگاههای فکری و اجتماعی مختلف حضور دارند و ماجراها را شکل میدهند. این، سومین رمان کنو است که در آن اگرچه از سوررآلیسم فاصله گرفته ولی پر از بازیهای زبانی، استفاده از فرمهای مختلف روایت و تغییر در زاویۀ دید است؛ رمون کنو در این اثر از رهگذر تکگویی درونی، دیالوگ و یا از زاویه دید دانای کل به دنیای فلسفه نقب میزند، از ادبیات، شعر و شاعران میگوید، به محافل ادبی، هنری و روشنفکری سرک میکشد، از دادائیستها، برگسون و نیچه یاد میکند و تصویری را از دغدغههای فکری، علمی و هنری زمانه و جغرافیای خود ارائه میدهد. این روایتها در بسیاری از اوقات با طنزی گاه تلخ و گاه ابزورد، گاه گزنده و گاه ملایم، گاه شیرین و گاه سیاه درهم میآمیزند که برخاسته از نگاه هستیشناسانه نویسنده است. کنو که در سال 1959 به خاطر کتاب زازی در مترو جایزه ادبی طنز سیاه را گرفته است در رمان جدی آخرین روزها هم رگههایی از طنز منحصربهفردش را به نمایش میگذارد که در این مقاله تلاش میشود به این وجه از این اثر پرداخته شود.
یکی از شخصیتهای کلیدی رمان، آلفرد، پیشخدمت کافهای است که از طریق گردش سیارات و آمار پیشگویی میکند و سودای کسب درآمد برای جبران مالباختگی پدرش را دارد. او بهعنوان یک ناظر آگاه، بافاصله بر رخدادهایی که در کافه میگذرد مینگرد و با نگاهی استعاری روند اضمحلال تدریجی آدمها و تغییر نسلها را در بستری از روایت بازگو میکند. نویسنده در این میان همهچیز را از زیر تیغ طنزش میگذراند، حتی اگر نظریۀ نسبیت اینشتین یا نظریات فلسفی برگسون و نیچه باشد. برای مثال در مورد نسبیت اینشتین از زبان آلفرد میخوانیم:
- بهار آمد و همینطور آقای اینشتین که خیلیها را سر شوق آورد. آقایان جدی کافه را پر میکردند و با هیجان از نسبیت حرف میزدند و از انحنای فضا و از گویهایی که تا بینهایت شلیک میشوند و ششصد سال بعد به همین آدمهای معاصر برمیگردند، درحالیکه اینها ریششان فقط بهاندازۀ دو هفته رشد کرده. من به داستانهایشان گوش میدهم و حتی توی دلم نمیخندم، چون برای علم احترام قائلم. (ص 173)
کنو با مرگ هم سر شوخی دارد و بارها و بارها در کتاب با طنز از آن یاد میکند. در بازگویی مرگ مادربزرگ توکدن (یکی از قهرمانان اصلی کتاب) از زن پرستاری که مراقب محتضر است با عنوان: «زنی که به او پول داده بودند تا رژه مرگ را تماشا کند و بالای سرش نشسته بود و همزمان برای شوهرش جوراب پشمی میبافت» یاد میکند و بعد از مرگ مادربزرگ صحنهای از طنز ابزورد میآفریند:
-ونسان کوشید به مرگ فکر کند اما موفق نشد. روز چندان خوشایندی نبود و شبش آقای توکدن حسابی خسته بود حتی وقتی پشت میز ناهارخوری نشستند بیمقدمه و باحالتی وصفناپذیر یک قطره اشک ریخت. همسرش بلافاصله درخواست کرد که خودش را جمع کند. (ص 126)
زندگانی ونسان توکدن، برگرفته از زندگانی نویسنده است؛ بنابراین بخش مهمی از نگاه کنو به فلسفه و آرای فیلسوفان از زبان او بیان میشود و گاه به هجوی گزنده میرسد. توکدن دانشجوی فلسفۀ دانشگاه سوربن است، همۀ وقتش را صرف خواندن و نوشتن میکند و علیرغم داشتن چند دوست و زندگی با خانواده مدام حس تنهایی و انزوا دارد که در رفتار و زندگیاش و همچنین در دیالوگها، مونولوگها، شعرها و گزینگویههایش که تمی فلسفی دارد انعکاس مییابد که در بسیاری از اوقات به طنزی ابزورد و یا نهیلیستی پهلو میزند. برای مثال:
- دوباره خودش را در برابر خودش تنها میدید. تکه کاغذی برداشت و نوشت: «دارم تکهتکه میشوم و زیر آن نوشت:23 و 13 دقیقه. چند روز بعد این جمله به ذهنش خطور کرد: آدمهای کوچک هرروز کوچکتر میشوید تکهتکه میشوید شمایی که آسایشتان را دوست دارید سرانجام از بین میروید.» ولی نمیخواست از بین برود. (ص 81)
ولی طنز تنها در عبارات ظاهر نمیشود و به شخصیتسازی هم تسری پیدا میکند. رفتار توکدن آمیخته با طنز است. برای مثال نویسنده بهطور مفصل توضیح میدهد که او چگونه برای مقابله با کاهلی و بزدلی، به خودبیمارانگاری روی میآورد و خودش را به رژیم و قرص و دوا میبندد! نویسنده در جایی دیگر میگوید که توکدن پاریس را دوست ندارد ولی توپوگرافیاش را دوست دارد و به تغییرات مسیر اتوبوسها و خطوط جدیدی که به آنها اضافه میشود و مترو و تراموا علاقهمند است! در بخشی از کتاب درباره توکدن میخوانیم:
-تغییر منزل تغییری در او ایجاد نکرد. همچنان بیلیارد تمرین میکرد و کتاب میخواند و گه گاهی در ناامیدی دردناکی غوطهور میشد و ناگهان با نوعی خوشبینی قدرتمند و مضحک و علاقهای پوچ به زندگی از آن بیرون میآمد. (ص 127)
«آخرین روزها» روایتگر تضاد است؛ تضادی که میان مرگ و زندگی وجود دارد و همچنین در موقعیتها، شخصیت آدمها و رفتارهای آنها جاری است. تضاد، موتور برانگیزانندۀ طنز است و تضادی که در جایجای رمان حضور دارد بسیاری از اوقات به طنز میرسد و تعابیر و توصیفات پارادوکسیکال راوی این طنز را تشدید میکند. مثلاً او از محتویات دفترچه توکدن مینویسد که ملغمه مضحکی است از یادداشتهای بیسروته او و آدرسها، تاریخها، ارقامی که پیشرفتش را در بیلیارد نشان میدهند و نقلقولهایی از گوته و کتابشناسی و سخنان حکیمانه فلسفۀ مدرسی دربارۀ قوه و فعل.
همچنین نویسنده در بازگویی ویژگیهای شخصیتی عجیب توکدن، از رهگذر تضاد میان مقدمه و نتیجه، مخاطب را غافلگیر میکند و به طنز اثر عمق میبخشد:
-از وقتی بهجای بند شلوار از کمربند استفاده میکرد، توتون انگلیسی میکشید و کنراد را به زباناصلی میخواند، احساس میکرد آدم دیگری شده. (ص 162)
همنشینی عبارات و ویژگیهای بیارتباط و متضاد باهم نیز از دیگر شگردهایی است که نویسنده برای تعمیق مفهوم از آن استفاده کرده و فضای طنز آفریده است:
-وقتی ونسان توکدن از قطار اور پیاده شد، خجالتی، آنارشیست، فردگرا و ملحد بود. بااینکه نزدیکبین بود عینک نمیزد و برای اینکه عقایدش را بهتر نشان دهد گذاشته بود موهایش بلند شود. همۀ این خصوصیات را با خواندن کتاب به دست آورده بود، کتاب زیاد، خیلی خیلی زیاد. (ص 24)
نتیجه آنکه نویسنده از نشاندن رفتارها و ایدههای عجیب و غیرمنتظره جنونآمیز افراد به طنزی پوچگرایانه میرسد و حسی متضاد را در ذهن مخاطب مینشاند، مثلاً وولمار، یکی از شخصیتهای جوان کتاب، برای کلاهبرداری، پیشنهاد میکند که به مردم بگویند پاپ را در زیرزمینهای واتیکان حبس کردهاند و با این بهانه برایش اعانه جمع کنند و پول به جیب بزنند!
لحن خونسرد نویسنده به یاری تعمیق این حس و دامن زدن به تضاد در لحن روایت میآید که گاه به طنزی سیاه پهلو میزند. نویسنده در بخشی از رمان با خونسردی در خلال روایت زندگی و روزمرگی توکدن، با جمله معترضهای که ربطی به ماجرا ندارد بیمقدمه میگوید:
در این مدت لاندرو را گردن زدند. (ص 127) و مخاطب را غافلگیر میکند. این طنز سیاه در بخشهایی از کتاب که به بحث تکنیکی! شخصیتها درباره بیرون آوردن چشم از حدقه اختصاص دارد، تکرار میشود.
نگاه کنو به مرگ و فاجعه، با آفرینش سه دوست سالخورده کتاب عمق پیدا میکند و به طنزی سیاه میگراید. برابان و تولو و برنوییر سه دوست با شخصیتهای متفاوت و گاه متضاد هستند که برای معنا دادن به زندگی رؤیاهای متفاوتی دارند. نویسنده با طنزی تلخ نشان میدهد که چگونه این رؤیاهای بیسرانجام به هیچ منجر میشود. نگاه طنزآمیز به مرگ در شخصیت تولو بسط پیدا میکند. او، دبیر جغرافی بازنشسته تنهایی است که در سالهای پایانی عمر خود دچار عذاب وجدان است؛ فکر میکند که چون هیچوقت سفر نکرده، موضوع تدریسش را بهدرستی نمیشناخته و بنابراین همه زندگیاش را با فریب و کلاهبرداری نسبت به دانشآموزان گذرانده است. تولو به مرگ و به راهکارهایی برای رویارویی با آن فکر میکند، به نصب زنگوله داخل قبرها برای مقابله با این خطر که احیاناً به خاطر عجله در انجام مراسم، افراد زندهزنده دفن شده باشند؛ و یا به اینکه برای مبارزه با مرگ، باید ایستاده و یا روی صندلی بخوابد چون فقط برای مردن توی تخت میروند!
در این میان نویسنده وارد دنیای آدمها میشود تا جوانان، سالخوردگان، زنان و مردان رمان با همه اختلافهای شخصیتی و فکریشان قطعات پازلی را بسازند که جستوجو برای مفهوم مرگ و زندگی آنها را به هم پیوند دهد و مجموعهشان را کامل کند. تا در انتها از زبان آلفرد بخوانیم:
- زمانی میرسد که دیگر نه فصلی وجود خواهد داشت و نه سالی، حتی نه روزی و نه شبی[...]زمانی که وجود همهچیز متوقف میشود. همۀ جهان با کامل کردن سرنوشتش ناپدید میشود، همانطور که اینجا و الآن سرنوشت انسانها کامل میشود. (ص 253)
«آخرین روزها» را مهسا خیراللهی ترجمه کرده و توسط نشر نی در سال 1403 منتشر شده است.

رویا صدر
http://www.Mazan-Online.ir/fa/News/888446/آدمهای-کوچکی-که-هرروز-کوچکتر-میشوند!