پیام مازند
چشمانی که به تاریکی و قلبی که به روشناییِ راهِ شهدا سپرده شده است
پنجشنبه 30 اسفند 1403 - 09:39:23
پیام مازند - نگین خدادادی، با چشمانی بسته اما قلبی روشن، قلمش را وقفِ شهدا کرده است؛ او که نابیناست، با هر کلمه‌ای که می‌نویسد، نام‌هایی را زنده می‌کند که هرگز ندیده، اما قلبش آن‌ها را می‌شناسد.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، در سکوتِ تاریکِ دنیایش، نورِ دیگری می‌تابید؛ نورِ عشق، نورِ ایثار، نورِ شهدا. او که چشمانش را به محض تولد به تاریکی سپرده بود، دلش را به روشناییِ راهِ شهدا گره زده بود؛ قلمش، تنها همدمِ شب‌های طولانی‌اش، تنها سلاحش در دنیایی که نمی‌دید، اما عمیقاً احساس می‌کرد.
قلمی که به جای جوهر، با خونِ دل می‌نوشت، به‌جای کلمات، با احساس‌های بی‌پایان می‌رقصید. هر روز، پشت میزش می‌نشیند، انگشتانش با لرزشی ملایم، کاغذ سفید را لمس می‌کند؛ گویی با هر لمس، نام‌هایی را می‌خواند که هرگز ندیده، اما قلبش آن‌ها را می‌شناسد؛ نام‌هایی که در گوشه‌گوشه این سرزمین، جاودانه شده، شهدا؛ آن‌ها که رفتند تا او و میلیون‌ها نفر دیگر، زیر آسمان آزادی نفس بکشند. او نمی‌تواند چهره‌هایشان را ببیند، اما صدایشان را در باد می‌شنود، در زمزمه برگ‌های درختان، در طنینِ اذانِ صبح.
قلمش، وقفِ آن‌ها شده است؛ هر کلمه‌ای که می‌نویسند، گویی گل‌هایی است که بر مزارشان می‌ریزد؛ هر جمله‌ای که می‌سازد، گویی فریادی است برای زنده نگه داشتنِ یادشان؛ او می‌داند که شهدا، تنها جسم‌هایشان را به خاک سپرده‌اند، اما روح‌هایشان، در هر نفس، در هر قدم، در هر قطره‌ی باران، زنده‌اند و او، با قلمش، می‌خواست این زندگی را جاودانه کند.
گاهی، اشک‌هایش روی کاغذ می‌ریزد، اشک‌هایی که نه از درد، که از عشق است؛ عشقی که در تاریکی‌های دنیایش، چراغ راهش شده است؛ او می‌نوشت و می‌نویسد، تا روزی، کسی بخواند و بفهمد که شهدا، تنها یک نام نیستند. آن‌ها قلب‌های تپنده این سرزمین‌اند، آن‌ها نفس‌های گرمی هستند که در هر گوشه‌ی این خاک، جاری‌اند.
و قلمش، همچنان می‌رقصد؛ او با چشمانی باز به سوی آسمان. قلمی که وقفِ شهدا شده بود، قلمی که می‌خواهد دنیا را ببیند، نه با چشم، که با قلب. و او، در سکوتِ تاریکِ دنیایش، با هر کلمه، با هر جمله، با هر صفحه، نورِ دیگری می‌آفرید. نوری که از عشقِ شهدا می‌درخشد، نوری که هرگز خاموش نمی‌شود.
با روی گشاده در برابرمان می‌نشیند و با همان لحن پر انرژی‌اش خود را این‌طور معرفی می‌کند: «نگین خدادادی یک روشندل هستم؛ متولد 2 مهر 1379 که از ابتدای تولد نابینا بودم اما از زمانی که مدرک دیپلمم را گرفتم، شروع به نویسندگی، گویندگی و فن بیان کردم.»
و این‌طور صحبتش را ادامه می‌دهد: «از پیش‌دبستانی در مدرسه روشندلان بودم و از راهنمایی که به مدرسه عادی رفتم که سخت هم نبود و خودم را با بقیه بچه‌ها وفق دادم و هم بچه‌ها و مسئولان مدرسه مراقبم بودند.»

پیام مازند

نگین می‌گوید: «در مدرسه نابینایان، بیشتر روی مهارت‌های خاصی مثل خط بریل و استفاده از وسایل کمک‌آموزشی تمرکز می‌شود، اما در مدرسه عادی، بیشتر روی درس‌های عمومی و تعامل با دیگران کار می‌کنند. من از همان ابتدا دوست داشتم در مدرسه عادی درس بخوانم تا هم از نظر درسی و هم از نظر اجتماعی رشد کنم.»
استوارتر از چیزی است که فکر می‌کنم و درباره شرایطش توضیح می‌دهد: «همیشه خدا را شکر می‌کنم و می‌گویم فقط چشمانم ضعیف است و بسیاری از افراد هستند که شرایط سخت‌تر از من دارند و روی ویلچر هستند.»
وقتی درباره نحوه ورودش به حوزه نویسندگی می‌پرسم تعریف می‌کند: «از دوران مدرسه، برای جشن‌ها مجری‌گری می‌کردم و سر صف شعر می‌خواندم. در دبیرستان هم نامه‌ای به خط بریل برای شهید محسن حججی نوشتم که جرقه‌ای برای شروع نویسندگی‌ام بود؛ پس از آن و از زمانی که دیپلم گرفتم، یعنی از سال 1398، به نویسندگی علاقه‌مند شدم و در این مسیر بیشتر به نوشتن زندگی‌نامه، خاطرات و وصیت‌نامه‌های شهدا علاقه داشتم.»
می‌پرسم چرا شهدا و با همان ذوقش این‌طور پاسخم را می‌دهد: «جرقه دوستی من با شهدا از نامه‌ای بود که برای شهید حججی نوشتم و پس از آن اولین کتابم را درباره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی نوشتم، بعد از آن، زندگی‌نامه شهدایی مثل شهید احمد کاظمی، شهید حسین خرازی، شهید همت، شهید باکری، شهید بابایی و شهید شیرودی را نوشتم، همچنین کتابی درباره شهید عیسی حیدری نوشتم و کتاب دیگری هم درباره شهید امدادگر حسین پارسا دارم که اخیراً رونمایی شده و در حال انتشار است.»
می‌پرسم تا به‌حال حضور شهدا را در زندگی‌ات حس کرده‌ای که می‌گوید: «یک‌بار خواب شهید پارسا را دیدم که می‌گفت مدام از سرداران شهید می‌نویسی و یک‌بار هم از ما شهدای امدادگر بنویس و به همین واسطه خانواده او را پیدا کردم و درباره او تحقیق کردم و کتاب نوشتم؛ یک‌بار هم خواب شهید عیسی حیدری را دیدم که می‌گفت ممنون درباره من کتاب می‌نویسی و یک سیب قرمز هم به من داد.»
تکه‌ای کاغذ سفید در دست دارد و وقتی می‌پرسم ماجرای آن چیست، همانطور که سر انگشتان ظریفش را بر کاغذ می‌کشد، شروع به خواندن می‌کند: «به‌نام خدا سلام؛ من نگین خدادادی هستم از روزی که خودم را شناختم فهمیدم که انسان‌هایی که بدون ادعا بهترین دارایی‌شان که جانشان است را در کف دستشان گذاشتند و با خلوص تمام تقدیم وطن خود کردند: زیباترین و بهترین بندگان خدا هستند و به همین خاطر تصمیم گرفتم به‌عنوان کوچک‌ترین عضو از وطنم نگذارم رسالت این بزرگ‌مردان بر زمین بماند و شروع کردم به نوشتن زندگینامه و خاطرات و خواسته‌های این انسان‌های شریف و تا کنون چندین جلد کتاب به خط بریل برای هم‌نوعان روشندل خود نوشته‌ام و افتخار می‌کنم که وقتم را صرف چنین کاری کرده‌ام؛ به امید روزی که هیچکدام از ما شرمنده این عزیزان نباشیم.»

پیام مازند

به گزارش ایمنا، در سکوتِ تاریکِ دنیایش، نگین خدادادی، نوری دیگر یافته است؛ نوری که از عشق به شهدا می‌تابد و در هر کلمه‌ای که می‌نویسد، جاری می‌شود؛ او که چشمانش را به تاریکی سپرده، قلبش را به روشناییِ راهِ شهدا گره زده است؛ قلمش، تنها همدمِ شب‌های طولانی‌اش، تنها سلاحش در دنیایی است که نمی‌بیند، اما عمیقاً احساس می‌کند؛ قلمی که به جای جوهر، با خونِ دل می‌نویسد و به جای کلمات، با احساس‌های بی‌پایان می‌رقصد.
نگین، با چشمانی بسته اما قلبی باز، به سوی آسمان می‌نگرد. او که از تاریکی‌های دنیایش نهراسیده، با عشق به شهدا، نوری دیگر آفریده است. قلمش، نه تنها سلاحِ او، که پلی است بین دنیای تاریکِ او و روشناییِ راهِ شهدا. او با هر کلمه، با هر جمله، با هر صفحه، نورِ دیگری می‌آفریند؛ نوری که از عشقِ شهدا می‌درخشد و هرگز خاموش نمی‌شود. نگین، با وجود همه محدودیت‌ها، ثابت کرده که عشق و ایثار، مرزی نمی‌شناسد؛ او با قلمش، نه تنها یادِ شهدا را زنده نگه می‌دارد، بلکه به همه‌ی ما یادآوری می‌کند که زندگی، زمانی زیباست که در آن، هم قدردانِ خدا باشیم، هم قدردانِ لحظه‌ها. او، در سکوتِ تاریکِ دنیایش، با قلمش، فریادی بلند کرده است؛ فریادی که از عشق به شهدا می‌آید و در قلب‌های همه ما طنین‌انداز می‌شود.
کد خبر 850766

http://www.Mazan-Online.ir/fa/News/877221/چشمانی-که-به-تاریکی-و-قلبی-که-به-روشناییِ-راهِ-شهدا-سپرده-شده-است
بستن   چاپ