پیام مازند - فرهیختگان /سایت حسن روحانی داستان نامزدی او تا ریاستجمهوری را در چند بخش منتشر کرده که شروع آن روایت خوابی است که او دیده:
گرم خواب بودم. هنوز به سحر ساعتی مانده بود. خواب میدیدم: دو بال داشتم. آمادهٔ پرواز بودم. سیدی را دیدم؛ سیدمحمد خاتمی… محزون بود و در خود فرو رفته. خواستم سر صحبت را باز کنم تا او را از حزن بیرون آورم: بگذارید شما را ببرم به بالا، به آسمان!
با بال چپم (هر دو دستم به بال بدل شده بود) آقای خاتمی را زیر بالم گرفتم و او را بردم به بالا، به آسمان! به باغی از گلهای رنگارنگ و بسیار در افق. سید از حزن بیرون آمد. او را از آسمان به سرزمینی پر از گل بازگرداندم؛ سپس به سمت مسجدی روانه شدم. در ورودی مسجد ملخهای زیادی را دیدم؛ با بالم آنها را راندم. پیرمردی به من گفت حیف نیست از این بال برای دور کردن ملخها استفاده میکنی! رهایشان کن!
از خواب پریدم. سحر شده بود و هوا هنوز گرگ و میش بود. دقیق به یاد ندارم اما دیماه 1391 بود.
http://www.Mazan-Online.ir/fa/News/844252/خاطرات-جدید-منتشر-شده-حسن-روحانی-و-روایت-او-از-نامزدی-در-انتخابات