پیام مازند
وقتی نابینایی هم نمی‌تواند جلوی رسیدن به اهداف را بگیرد| روایت یک زوج روشندل هم شطرنج باز هستند هم مسئول یک کافه در قائمشهر
دوشنبه 30 مهر 1403 - 19:09:54
پیام مازند - به گزارش ؛ عبدالرضا خسرجی، متولد اهواز است. به گفته خودش، روزگار سختی را طی کرده تا توانسته است کسب و کاری راه‌اندازی کند. خسرجی به همشهری می‌گوید: «پیش از ازدواج در اهواز فلافل‌فروشی داشتم ولی یکی از شرایط ازدواج این بود که در قائمشهر ساکن شوم. خانواده همسرم گفتند که دخترمان طاقت دوری از خانواده را ندارد و من هم قبول کردم.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
»‌
سمیه حسینی، همسر خسرجی در این باره به همشهری می‌گوید: «وقتی ازدواج کردیم، همسرم در اهواز کسب و کار خودش را داشت. خانواده‌ام با مهاجرت من به اهواز مخالف بودند و به همین دلیل، همسرم به قائمشهر آمد. در اینجا کار‌های زیادی انجام داد و با فردی هم شریک شد ولی در نهایت به نتیجه نرسید به طوری که به راه‌اندازی کافه رسیدیم و فکر کردیم که با هم کار کنیم. همسرم به کار قهوه خیلی علاقه دارد و تخصص هم دارد.»‌
از فلافلی تا میوه‌فروشی «در قائمشهر مدتی مغازه میوه‌فروشی داشتم و بعد از آن برای مدتی شارژ خط موبایل می‌فروختم. البته در دهه 1380 دکه شارژفروشی داشتم و بعد همه چیز اینترنتی شد و من هم جمع مجبور شدم دکه‌ام را جمع کنم. راستش دست به هر کاری که می‌زدم، چون غریبه بودم و کسی را نمی‌شناختم، موفق نمی‌شدم.» این صحبت‌های «عبدالرضا خسرجی» است که توضیح بیشتری می‌دهد: «مدتی هم به جنوب سفر می‌کردم و یکسری اقلام خریداری می‌کردم و در قائمشهر می‌فروختم تا امورات زندگی را بگذرانم. تنهایی به اهواز می‌رفتم و یک شب نزد خانواده می‌ماندم و روز بعد به بندر می‌رفتم. سال 1393 سرمایه‌ام 3 میلیون تومان بود و مدت‌ها این کار را انجام دادم تا اینکه فکر کردم به حوزه قهوه ورود کنم. چون قهوه یک ماده غذایی محسوب می‌شود و به اصطلاح مصرفی است.»
14 سال است من را نبرده مسابقات شطرنج زمینه‌ساز آشنایی زوج روشندل شد. «عبدالرضا خسرجی» می‌گوید: «من بچه اهواز هستم و برای شرکت در مسابقات شطرنج به مازندران آمدم و در این رقابت‌ها با همسرم آشنا شدم و همین جا ماندم. سال 1389 بود. آشنایی ما بر روی صفحه شطرنج اتفاق افتاد. شطرنج بازی می‌کردم و قهرمان خوزستان شده بودم. به همین دلیل، برای شرکت در مسابقات کشوری به مازندران اعزام شده بودم.»
او ادامه می‌دهد: «همسرم هم در مازندران مقام نخست شطرنج را به دست آورده بود. در هنگام مسابقات کشور، زنان در یک خوابگاه می‌ماندند و مردان در یک خوابگاه دیگر. یک خانم که از اهواز همراه تیم ما به مازندران آمده بود، متوجه شد بنده قصد ازدواج دارم و همسرم آینده‌ام را به من معرفی کرد. ملاقات ما هم اینگونه بود که یک دست شطرنج بازی کردیم و همانجا صحبت‌های خودمان را هم انجام دادیم.»

http://www.Mazan-Online.ir/fa/News/831720/وقتی-نابینایی-هم-نمی‌تواند-جلوی-رسیدن-به-اهداف-را-بگیرد|-روایت-یک-زوج-روشندل-هم-شطرنج-باز-هستند-هم-مسئول-یک-کافه-در-قائمشهر
بستن   چاپ